|
|||||
قانون استعماری کشف حجاب/ قلم روشنفکران، پشتوانه سرنیزه رضاخان
قانون استعماری «کشف حجاب» اگرچه با نام رضاخان پهلوی شناخته شده، اما واقعیت آن است که او چه در ایده و فکر و چه در اجرا و اقدام تنها نبوده است. مجموعهای از چهرههای فرهنگی استعماری، او را به این راه راهنمایی کرده و در ادامه، راهش را هموار کردند. رهبر انقلاب در بیانات خود […]
کد خبر : 37010 | 1:10 ب.ظ | ۲۵ تیر , ۱۳۹۸ قانون استعماری «کشف حجاب» اگرچه با نام رضاخان پهلوی شناخته شده، اما واقعیت آن است که او چه در ایده و فکر و چه در اجرا و اقدام تنها نبوده است. مجموعهای از چهرههای فرهنگی استعماری، او را به این راه راهنمایی کرده و در ادامه، راهش را هموار کردند. رهبر انقلاب در بیانات خود پس از بازدید از نمایشگاه «حماسه گوهرشاد» فرمودند: «شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضاشاه، مثلاً علیاصغر حکمت در قضیهی کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبههی حقیقی رضاشاه اینها بودند. رضاشاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بودهاند که فکر میساختند و به رضاشاه جهتگیری میدادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد.» بخش تاریخ پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در گزارشی به شرح برخی نمونههای همکاری و همفکری روشنفکران با حکومت پهلوی پرداخته است.
گروه دومی از متجددان هم بودند که اگرچه اصل و محتوای اقدامات رضاشاه را پذیرفته بودند و میپسندیدند، اما به دلیل فضای اختناق و خودکامگی حاکم بر حکومت و شخصیت او، مدرنیزاسیون رضاخانی را ناقص و نهایتاً نوعی از «دیکتاتوری روشنگر»(۴) و «استبداد منور» تلقی میکردند. این جنس روشنفکران، صِرف تغییرات فرهنگی را کافی نمیدانستند و انتظار داشتند که مدرنیزاسیون سیاسی مانند آزادی و حقوق اجتماعی افراد هم به رسمیت شناخته شود. از این رو بعضی از آنها یا از همان نخست و یا پس از گذشت چندی از حکومت پهلوی اول، خود را از حمایت رضاشاه عزل کردند و حتی به قیمت جان نیز حاضر به همراهی با او نشدند. با همهی اینها، چنانچه گفته شد هر دو گروه در یک نقطه به یکدیگر میرسیدند که آن هم عبارت بود از «ایمان به آرمان تجدد و تأیید روند مدرنیزاسیونِ ضدمذهب در ایران». تحلیل تاریخی روشنفکری متأخرتر نیز تصریح دارد که «رضاشاه نه یک ضد قهرمان، که ادامهدهندهی انقلاب مشروطه و برآورندهی بسیاری خواستهای برزمینماندهی مشروطهخواهان صدر اول -البته به جز مسئلهی آزادی- بود.»(۵) در ادامه به برخی نمونههای همکاری و همفکری روشنفکران و حکومت پهلوی اشاره میشود: علیاصغر حکمت؛ عامل مباشر اجرای قانون کشف حجاب حکمت، در خاطرهنگاری این واقعه، ضمن آنکه کلیت اقدامات رضاخان در حوزهی زنان را با عنوان «برکات و سعادات پردهگشایی زنان ایران»(۶) میستاید، اینچنین شرح میدهد که روزی شاه پهلوی از او خواست برخلاف تعلل کفیل پیشین وزارت معارف، در اسرع وقت مقدمات کشف حجاب را فراهم کند. حکمت مینویسد که در پاسخ به این دستور ملوکانه، با ارائهی تأییدی حِکمی – فلسفی گفته است: «این رسم نهتنها برخلاف تمدن است بلکه برخلاف قانون طبیعت است زیرا که در دنیا هیچ دو جنس ذکور و اناث در نباتات و حیوانات خلق نشده که جنس ماده از جنس نر روی خود را پنهان کند …» برای همین امر، حکمت در جایگاه کفیل وزارت معارف، مقدمات و مراسمی را تدارک دید تا زنان ایرانی را به مرتبهی نباتات و حیوانات ارتقا دهد تا بیش از این خلاف تمدن و طبیعت عمل نکنند! نخستین مراسم در تیرماه ۱۳۱۳ برگزار شد که زنان روشنفکر و تحصیلکردهای چون صدیقه دولتآبادی، فاطمه سیاح، هاجر تربیت و عدهای دیگر، کشف حجاب کردند که حکمت برای آنها «اجر جزیل» بهخاطر این خدمت به «آزادی بانوان ایران» مسئلت میکند. مراسم کشف حجاب در همین حد توقف نکرد و در دیگر جشنهایی که وزارت معارف در کشور برپا میکرد، رقص و ورزشهای موزون هم اضافه شد. این اقدامات از سوی محافل مذهبی و علما با اعتراض روبهرو شد که حکمت این اعتراضات را حرکاتی «ارتجاعی» از سوی «مجامع محافظهکار» میخوانَد. حکمت، بهصراحت مینویسد که در کنار این اقدامات «مادهی دیگر برنامه آن بود که … یک سلسله مقالات به نظم و نثر در جراید منتشر گردید که همه به زبان پند و اندرز و انتقاد از عادت معمولی نقاب و حجاب سخن میگفتند.» او خود یکی از اشعار ایرج میرزا را که ابیاتی اهانتآمیز نسبت به حجاب اسلامی دارد، مثال میآورد. بنابراین یک برنامهی جامع حکومتی و فرهنگی برای ترویج بیحجابی و مضرات پوشش در پیشرفت جامعه و زنان تدارک دیده شده بود. اما اقدام و پیشنهاد نهایی حکمت به رضاشاه این بود که چون «الناس علی دین ملوکهم»(۷) پس شاهنشاه باید نمایشگاهی از زنان بیحجاب مقامات عالی مملکت ترتیب دهد تا ضربهی نهایی وارد شود. رضاشاه پس از چند ماه تأخیر، در هفدهم دی ۱۳۱۴ «جلسهی تاریخی رفع حجاب از زنان ایران» را در دانشسرای تهران برگزار کرد. جمعبندی رضاشاه از این مراسم اینطور بود که «از امروز ملت ایران در صف ملل متمدن داخل شد؛ همیشه اروپاییان ما را بهواسطهی عادت زنها به حجاب و جهالت و بیسوادی زنان مورد طعن و شماتت قرار میدادند ولی بحمدالله این عیب رفع شد.» پس از این رویداد بود که بهعلت حضور بیحجاب بانوان دربار و سران مملکتی، به «کشف حجاب» رسمیت بخشیده شد و درنتیجه بلافاصله «بعضی از زنهای معلومالحال به کافهها و رقاصخانهها هجوم آورده و همه در مرئا و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و با آن جوانان به انواع رقصهای معمول فرنگستان مشغول دستافشانی و پایکوبی شدند … و از طرف دیگر مأمورین شهربانی … به زنان بیخبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب میکردند…» (۸) سیدحسن تقیزاده؛ غربگرایی و استبداد منور نتیجهی منطقی چنین نگاهی به «ایرانی» و «اروپایی»، آن بود که تقیزاده مبالغهآمیزترین وصایای غربگرایی را در تاریخ معاصر ایران از خود به جای گذاشت. او معتقد بود تنها راه جبران عقبماندگی و رسیدن به ترقی، پیش از هر چیز عبارت است از: «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید، و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بیمعنی که از معنی غلط وطنپرستی ناشی میشود … به سخن دیگر: ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس.» (۱۱) اما این دیدگاهها، صرفاً به درج در نشریات و محافل روشنفکری محدود نماند. «این تجدیدنظرطلبیِ اصحاب کاوه که خود از گردانندگان نهضت مشروطیت محسوب میشدند، تأثیر قطعی بر فضای فکری و سیاسی ایرانِ آن روز بر جای نهاد و اندیشهی حاکمیت متمرکز و مقتدر ملی را بهمثابه آرمان بزرگ اجتماعی – سیاسی روشنفکران و سیاستمداران تجددطلب مطرح ساخت.» (۱۲) با کودتای ۱۲۹۹، بهترین مجری برای نظریهی «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» پیدا شد. رضاخان، متولی ایجاد استبداد شد و نورِ منور آن را هم تئوریپردازان غربگرا از «عقاید علمی و نورانی اروپا»(۱۳) به عاریه گرفتند و آوردند. تقیزاده و همفکرانش به این باور رسیده بودند که در نبود «مشروطهی خوب»، «ادارهی استبدادی خوب، ترقیطلب و تمدندوست که فرنگیها آن را “استبداد منور” گویند»، تنها شیوهی حکومتِ «مفید و موافق صلاح» برای جامعهی ایرانی است.(۱۴) به این ترتیب، اِعمال هر نوع زور و اجبار و اتخاذ هر وسیلهای برای تحقق آرمان مدرنیزاسیون، توجیه خود را پیدا کرد. تقیزاده با «ارائهی تصویری موحش از مردم و فرهنگ ایران» و «بالا بردن اروپا بهعنوان غایت فضایل بشری» مقدمات لازم را فراهم کرد و رضاشاه با «ماشین جنگی و اجبار دولتی» خود پس از مدتها ضعف قوای مرکزی، قزاقِ خیرخواهِ روشنفکران شد. به دنبال همین همفکری و همکاری دوجانبه بود که بعداً سیدحسن تقیزاده مناصب مختلفی را در دورهی حکومت رضاشاه تحویل گرفت.(۱۵) وزارت امور خارجه، استانداری خراسان، وزیرمختاری ایران در لندن، وزارت راه و وزارت دارایی، برخی از مهمترین مشاغل تقیزاده در دوران سلطنت رضاشاه است. شاهکار عملکرد او، تمدید واگذاری امتیاز نفت به مدت ۶۰ سال دیگر به انگلیسها بود که آنقدر برای او بدنامی به بار آورد که شاه پهلوی مجبور شد او را عزل و به سِمَت وزیرمختاری به پاریس بفرستد. در مقابل هم، تقیزاده افزون بر این خدمات دولتی و اجرایی، نقشی غیرقابل انکار در جهتدهی فکری و برنامهریزی برای رضاشاه و استبداد منور او بازی کرد. روشنفکری متأخر ایران هم به روابط نزدیک رضاشاه و تقیزاده معترف است. یکی از همین روشنفکران روایت میکند که «رضاشاه یک پادشاه دیکتاتور بود و تقیزاده یک شهروند آزادیخواه و وطنپرست؛ و وطنپرستی او تشخیص داده بود که کارهایی که رضاشاه میکرد، در راه خدمت به ایران بود و برای ایران آن دوران جز با آن شیوه نمیشد کار مفید کرد. در نتیجه تقیزاده همیشه از رضاشاه با احترام صحبت میکرد.» (۱۶) فروغی؛ ناسیونالیسم باستانگرایانه و مذهبگریز ناسیونالیسم باستانی روشنفکران، از جایی به بعد تبدیل به ایدئولوژی مقوم آن حکومتی میشود که اولاً ریشهی دودمانیِ قدرتمندی مانند قاجار و صفویه ندارد و ثانیاً برای آرمان مدرنیزاسیون، دنبال مشروعیتی غیردینی است. در اینجاست که ماشین توجیهگر روشنفکری ایران، در خدمت ماشین اجبار و سرنیزهی رضاخان قرار میگیرد. بهانهی روشنفکران برای این اتحاد هم عبارت بود از اینکه تنها راه ترقی ایران، غربگرایی در سایهی یک دولت مقتدر است: «یگانه چارهای که تقریباً همهی اندیشمندان ایراندوست برای درمان پریشانی یافتند، دو راهِ بههمپیوسته و یکسویه بود: ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی؛ دولت نیرومند مرکزی در میدان عمل.»(۱۷) نویسندهی این عبارات، اذعان میکند که اگرچه دستاوردهای دوران اسلامی، دستاوردهای گرانبهایی بود اما «ایران پیش از اسلام با سه امپراتوری بزرگ از سویی و آیینهای زرتشتی، مهری و مانوی از سوی دیگر … برای ایرانیگری، تکیهگاه و جانپناهی آسیبناپذیر مینمود.»(۱۸) بنابراین، چه از بغض اسلام و چه برای مهر به ایران، تاریخ پرافتخار اسلامی کنار گذارده شد و ایرانی، هویتی بیرون از این آیین الهی یافت. در یک نتیجهگیری عمومی، از این رو است که برخی معتقدند «در مسیر بازنگاری تاریخ، دو پدیدهی فرنگستایی و عربستیزی در بازپردازی هویت ایرانی در قرن نوزدهم مؤثر بود.» (۱۹) محمدعلی (ذکاءالملک) فروغی یکی از مروجان مهم تفکر باستانگرایی و ایدئولوگ بزرگ پهلویسم بود. فروغی در مقالهی «ایران را چرا باید دوست داشت»، ایران را مساوی با ایرانِ باستان میگیرد و حتی آنجایی که از آیین ایرانیان صحبت میکند هم آیینهای پیش از اسلام را مطرح میکند: «کیش باستانی ما “ویرانی” و “درندگی” را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده و ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایهی تقرب یزدان دانسته است.»(۲۰) آنجایی هم که از دورهی اسلامی، صرفاً تحت عنوان «زمان خلفای عباسی» یاد میکند، باز هم با یک نگاه ناسیونالیستی، همهی شکوه و جلال و تمدن اسلامی را نه از اسلام که به صِرف حضور ایرانیان در میان جامعهی اسلامی مرتبط میکند و مینویسد: «همهکس تصدیق دارد که جلوهی خوشی که مسلمین در آن دوره در علم و حکمت و سیاست و صنعت و غیرهها کردهاند، جزو اعظم آن به همت ایرانیان و از اثر وجود ایشان بوده است.» فروغی چنین نگاهی به ایرانیگری را در خدمت رضاخان درمیآورد. او در نطق تاجگذاری رضاشاه، سخنان شگفتانگیزی دربارهی شاهان باستانی و اتصال بین شاهِ ازراهرسیدهی پهلوی با آنها ایراد میکند. فروغی با اعطای لقب «پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد»(۲۱) به رضاخان میرپنج که تا دیروز خاطرهای جز چکمهپوشی از خود به جای نگذاشته بود، او را «وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکنندهی ملک دولت» لقب داد که نَسَبش به پیشدادیان و کورش و انوشیروان میرسد. و در انتها نطق خود را با این شعر به پایان میرساند که: «تو را باد جاویده تخت و کلاه؛ که شایستِ تاجی و زیبایگاه.» به این ترتیب بود که موجی از ترویج باستانگرایی و تبلیغ ایران قبل از اسلام، تا سرحد انتقاد از دوران اسلامی و ذکر خاطرات بد «حملهی اعراب» به ایران آغاز شد. سیاستهای فرهنگی دولت رضاخانی هم متناسب با همین ایدئولوژی برنامهریزی شد. همان ابتدا، رضا پالانی، احتمالاً به سفارش ذکاءالملک فروغی، نام خانوادگی پهلوی را برای خود برگزید. رضاشاه با این کار، «پادشاهی و آیین کشورداریش را نظراً به ایران پیش از اسلام»(۲۲) پیوند داد. تأسیس فرهنگستانهای گوناگون، پالایش لغات عربی از واژگان فارسی، ترویج تاریخ پیش از اسلام و آیینهای مذهبی آن عصر، تغییر نام شهرها به نامهای فارسی سره، در کنار موج مذهبستیزی و انتقاد از آیینهای اسلامی مانند عزاداری محرم، حجاب و … بهعنوان سد پیشرفت کشور و جامعهی ایرانی، مجموعهی این سیاستها را تشکیل داد. بنابراین ریشهی عقبماندگیها در «اسلام»، مبنای حرکت به سوی پیشرفت در «باستانگرایی» و غایت پیشرفت هم «اروپا و غرب» در نظر گرفته شد. فروغی در قبال این خدمات فرهنگی، مناصب مختلفی را هم در دستگاه پهلوی به دست آورد. این مناصب که برخی از آنها در سرنوشتسازترین لحظات تاریخ معاصر ایران به او سپرده شد، مانند رئیسالوزرایی در دورهی رضاخان و نیز نخستوزیری در دورهی انتقالی سلطنت به محمدرضا، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوی مدرنیزاسیون در اختیار او قرار داد. منابع: |
|