آیت الله ملاهاشم جنتی، پدر بزرگوار آیت الله احمد جنتی، دبیر محترم شورای نگهبان، یکی از ستاره های آسمان معرفت است. او در سال1284چشم به جهان گشود. پدرش ملا احمد و مادرش فاطمه نام داشت. اولین و تنها فرزند خانواده با فوت پدر در سنین نوجوانی سرپرست خانواده شد اما اوضاع زندگی با مرگ عزیزش […]
کد خبر : 2758 | 7:26 ق.ظ |
۵ خرداد , ۱۳۹۲

آیت الله ملاهاشم جنتی، پدر بزرگوار آیت الله احمد جنتی، دبیر محترم شورای نگهبان، یکی از ستاره های آسمان معرفت است. او در سال1284چشم به جهان گشود. پدرش ملا احمد و مادرش فاطمه نام داشت. اولین و تنها فرزند خانواده با فوت پدر در سنین نوجوانی سرپرست خانواده شد اما اوضاع زندگی با مرگ عزیزش دگرگون شد تا حدی که گاه نان شب هم سرمایه ای می شد اندک.
اما بزرگ شدن در سایه پدری که خود روحانی بود علاقه ملاهاشم را به کسب علوم اسلامی، افزون کرد و وی راهی حوزه علمیه اصفهان شد.
تحصیل را در خلوتخانه ای کنارمنزل مرحوم حاج آقا رضا کلباسی که متعلق به ایشان و شبه مدرسه ای بود در بازارچه بیدآباد، آغاز کرد تا اینکه به کسوت روحانیت درآمد، اما این اتفاق تا زمانی که حکومت جبار رضاخانی روی کار آمد. بعد از آن عرصه بر روحانیت تنگ شد و ایشان به ناچار تغییر لباس داده و از تحصیل محروم شد تا چندی را در محل زندگی خود به عسرت بگذراند.
اما دوری از تحصیل ایشان را رنجور می کرد و به همین خاطر به یکی از دوستانشان که عازم کربلا بود، سفارش کردند در حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) دعا کند تا او بتوانند ادامه تحصیل دهند. به قول خودشان رسیدن آن دوست به حرم همان و فراهم شدن مقدمات آغاز تحصیل همان. به مراد رسید و این بار در مدرسه جده تحصیل را شروع کرد. آیت الله شیخ احمد جنتی، فرزند ملاهاشم که از روزگار کودکی با پدر خاطرات تلخ و شیرینی دارد می گوید: در یک خانه دویست متری، به صورت مشترک با عموی پدرم همراه با همسر و فرزندانشان، زندگی می کردیم. اتاق سوم هم برادر همسرشان، داییم بودند. اتاق ما، هم نشیمن بود و هم خوابگاه و هم مهمانخانه. موقعی که مهمان داشتیم، مرحوم مادرم مجبور بودند در مطبخ یا اتاق پدرشان بنشینند تا زمانی که او برود. مراجعات پدرم کم نبود و از این جهت مادر عزیزم روزگار را به سختی می گذراند. درآمد پدر منحصربود به منبر، شهریه مختصر حوزه و حق الزّحمه ای که از نوشتن اسناد مراجعین داشتند و کمی هم شامل هدایای مردمی می شد.
غذایمان معمولاً یک وعده آب گوشت بود، یک وعده ماست یا دوغ و پنیر، برای رفتن به مدرسه، گاهی که با هم به شهر می رفتیم، یک سفره نان خانگی و مقداری ماست می بردیم و از شنبه تا چهارشنبه از همان نان و ماست استفاده می کردیم. گاه پنیر می گرفتیم و با سکنجبین یا سرکه شیره – در حد کم- می خوردیم. بعضی شب ها هم آبگوشت کم رمقی می پختیم.
مسافت بیش از یک فرسخی از منزل تا مدرسه جده را پیاده در کوچه های خاکی، در زمستان و تابستان طی می کردیم. سالها ایشان در همان مدرسه بودند تا وقتی که مدرسه چهارباغ مجدداً در اختیارعلما قرار گرفت و به آنجا منتقل شدند. مرحوم پدرم، صفات برجسته و واقعاً ستودنی داشتند. تواضع ایشان در حدی بود که کمترین شائبه ای از تکبر در وجودشان هویدا نبود، با حلم و بردباری بسیارستودنی؛ به ندرت عصبانی می شدند و بد اخلاقی ها و بدرفتاری ها را صبورانه تحمل می کردند.
شما اخلاق پیامبر دارید
همواره به ایشان می گفتم: «شما اخلاق پیغمبر دارید! از ما چنین توقعی نداشته باشید.»
در واقع ادب و احترام به مردم، برخورد خوش و زبان نرم و ملایم از خصایص ایشان بود. یاد ندارم یک نفر از برخورد بد ایشان، گله کرده باشد. بسیار زاهد و قانع بود. همیشه به حداقل، قناعت می کرد. لباس و خوراک و وضع زندگیشان فقیرانه و همانند مردم محروم محل بود، اما مناعت طبع داشتند. از هیچ کس توقعی نداشتند. حیا و پرهیز از به کار بردن الفاظ زشت، خصلت برجسته دیگر ایشان بود، به هیچ کس توهین نمی کردند. نه اهل تظاهر بود نه ریاکاری. هیچ وقت به بیماری سختی گرفتار نشد. علت سلامتشان هم کم خوری، استفاده ازغذاهای سالم، گوشت در حد ضرورت، ماست، پنیر، سبزی و میوه در حد مقدور و آرامش روحی و خواب به موقع بود.
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ اسدالله جوادی نیز در خاطرات خود درباره آیت الله ملاهاشم گفت: روزی مرحوم حاج آقا جنتی را در بازاردیدم. ایشان پس از احوال پرسی فرمود: «امروز مهمان من می شوید؟» عرض کردم: «بله». گفتند: «بروید حجره تا من بیایم.» من به حجره رفته، وضو گرفته و نماز خواندم. سرانجام پس از تأخیر کوتاهی تشریف آوردند و چند ساعت کباب جلوی ما گذاشته و گفتند: «شما مشغول باشید من می آیم» مقداری ازغذا را برداشته و برای خانواده شان که در پشت مدرسه، در منزل ساکن بودند، بردند. وقتی آمدند، گفتند: «من امروز پول نداشتم. یادم آمد که حدیثی وارد شده است که هر وقت می خواهید روزی شما زیاد شود مهمان بیاورید. شما را که دیدم گفتم مهمان من شوید تا اینکه از پرتو شما، روزی ما هم برسد. چند مرتبه در بازار عبور کردم تا اینکه شخصی به من برخورد و پس از احوالپرسی گفت: مدتی بود که می خواستم شما را ببینم و بحمدالله اکنون دیدم. او با من مصافحه کرد و رفت، دستم را باز کردم، دیدم پانصد تومان (که درآن زمان پول زیادی بود) در دست من گذاشته است.
وی همچنین می گویند: ایشان بیماری خارش بدن پیدا کرده بودند. روزی مقدار زیادی انار خریده در پستوی حجره گذارده و به طلبه ها گفتند: «بروید بخورید تا من خوب شوم.» وقتی انارها تمام شد، گفتند: «بدن من خوب شد و کسالتم برطرف گردید».
فرزند مرحوم آیت الله ملاهاشم جنتی درباره رفتارایشان با مردم هم می گوید: درب خانه ما به روی همه باز بود، زن و مرد برای امور مختلف، مرتب مراجعه داشتند. برای سوالات دینی، حل و فصل دعاوی، حتی دعواهای خانوادگی به ایشان مراجعه می کردند و ایشان محرم اسرار مردم بودند، با نصیحت و موعظه آن ها را آشتی می دادند. سند معاملاتشان را می نوشتند. سند ایشان برای همه در حد یک سند محضری و بالاتر اعتبار داشت، چون ایشان صیغه معامله را همانند عقد ازدواج جاری می کردند و همه به حکم وظیفه شرعی به آن عمل می کردند و تخلف از آن را یک گناه می دانستند. در آن زمان اینگونه مراجعات اگر به دستگاههای دولتی می رفت، هم هزینه های سنگین به همراه داشت و هم زمان انجام آن مدت های زیاد به طول می انجامید. البته این شیوه اکثر علمای مردی در گذشته بود.
با چای از مراجعین و مردم پذیرایی و مشکلاتشان را حل می کردند. مردم هم مختصر حق الزّحمه ای می دادند یا نمی دادند و می رفتند. مردم بسیاری علاوه بر انجام وظایف عبادی، حساب سال داشتند، خمسشان را سر سال حساب می کردند و بوسیله پدرم برای مرجع تقلیدشان می فرستادند، افراد برخوردارهم زکات گندم و جو خود را سرخرمن حساب می کردند و می پرداختند. وی اضافه کرد: ایشان از لحاظ عبادی هم خاص بودند. تقید به نماز اول وقت، انجام اعمال شب و روز جمعه و ایام متبرک دیگر، تلاوت قران و اذکار صبحگاه جزو برنامه همیشگی ایشان بود. نماز شب ازعادات ایشان بود. سالها هر روز، بعدازنماز، یک نمازقضاهم می خواندند. در اواخرعمر، صبح های جمعه به زیارت اهل قبور درمحل نیز می رفتند، مقابل قبر پدر مبارکشان می نشستند و مدتی فکر می کردند. پدر، عمده تحصیلات عالیه را در مدرسه جده بزرگ و مدرسه صدر گذراندند. اساتیدشان ازجمله مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی، مرحوم حاج سیدعلی نجف آبادی، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب، مرحوم حاج سید محمد رضا خراسانی (معروف به جارچی) و مرحوم حاج آقا رضا کلباسی بودند. تعدادی از هم دوره های ایشان در حدّی که من به خاطر دارم آقایان سید مصطفی مهدوی هرستانی، حاج آقا یحیی فقیه ایمانی، حاج آقا مرتضی فقیه خوراسگانی، حاج شیخ علی محمد فقیه حبیب آبادی، سید محمد قهدریجانی، حاج شیخ جواد اصولی و سید مصطفی بهشتی بودند. ایشان علاوه بر تدریس ادبیات عرب و شرح لمعه و… در مدرسه جده بزرگ در سالهای آخرعمر خود در مدرسه چهار باغ، سطح عالی مکاسب و کفایه را نیز تدریس می کردند.
وفات ایشان در سن 84 سالگی بر اثرسکته قلبی در بیمارستان خورشید اصفهان در تاریخ 25 فروردین سال 1367 مطابق با 26 شوال 1408 اتفاق افتاد. وارث منحصر به فردشان من و مرحوم مادرم بودیم. ارثی که از ایشان به جا ماند یک باب خانه خشت و گل، چند قطعه فرش کهنه و نیمه کهنه، لوازم خانگی فقیرانه، تعدادی کتاب که وصیت کردند به کتابخانه ای در حوزه علمیه داده شود و مبلغ 60 هزار تومان وجه نقد بود.