صفحه نخست ارتباط با ما ورود اعضا






بهار نارنج هایی که هنوز عطر تو را می دهد

حس غریب یک دیدار وجودم را پر کرده است همیشه دیدار با خانواده معظم شهدا حال و هوای دیگری دارد ولی این دیدار و این خانواده شهید مرا به هیجانی شیرین وا می داشت… روستای فتیده شهرستان لنگرود و جاده پرپیچ و خم روستا در دل شالیزارهای سبز و زیبای طبیعت به خانه ای قدیمی در پستوی […]

کد خبر : 15271 | 12:24 ب.ظ | ۲۶ بهمن , ۱۳۹۳

شهید رجبی پور

حس غریب یک دیدار وجودم را پر کرده است همیشه دیدار با خانواده معظم شهدا حال و هوای دیگری دارد ولی این دیدار و این خانواده شهید مرا به هیجانی شیرین وا می داشت… روستای فتیده شهرستان لنگرود و جاده پرپیچ و خم روستا در دل شالیزارهای سبز و زیبای طبیعت به خانه ای قدیمی در پستوی یک باغ پر از درخت های پرتقال راهنمای ما شد.

به گزارش ایسنا منزل شهید محمد حبیبی پور دانشجوی شهیدی که فقط 21 بهار در دامان پرمهر پدر و مادر ماند و به بقای جاودانه شتافت. پیرمردی خمیده از رنج روزگار اما دلسپرده به رحمت پروردگار،استوار و محکم درب را می گشاید و راهنمای ورودمان می شود به باغ زیبا و درختان پر بار از نعمت الهی.

چون دیدار از روزها قبل هماهنگ شده بود، انتظار رسیدن مادر هر لحظه نگاهم را به در روشن تر می ساخت… زمان بیش از حد انتظار میهمان برای رسیدن میزبان گذشت…طاقتم طاق شد …یاد سال گذشته در دیدار با خانواده شهید موسوی افتادم که مادر چه سرافراز از خاطرات روزهای نوجوانی فرزندش می گفت، بی اختیار و خسته از فرصت از دست رفته دیدار مادر ،پرسیدم: حاج آقا، حاج خانم، مادر شهید بزرگوار تشریف ندارند؟ با لبخندی آمیخته با حس تنهایی و غربت گفت: چندسالی است به محمدم پیوسته است و من با یاد آن ها مانده ام …

بوی بهار نارنج همه جا پیچیده است…حس غریب دیدار امروز دوچندان شد…و صدای لرزان دلم به نبودن مادر آهنگ غریبانه کجایید ای شهیدان خدایی را برایم نجوا کرد…

پدر بزرگوار شهید رجبی پور،فرهنگی بازنشسته است و این طور برایمان تعریف می کند … خانه، خانه تولد محمد است … خانه پدر بزرگی اوست …خانه ای که عطر بهارنارنج در گوشه گوشه آن یادآور بازی های کودکانه بزرگ مردی، کوچک است.

پدر شهید محمد رجبی پور پیرمرد زنده دل این محل که همه از او به پاک دستی و صداقت محوری و تلاشگری یاد می کنند چنان از مهر پسر به همنوعان حرف می زند که گویی تمام سالهای نبودن محمد با خاطرات او زندگی کرده است.

چشمان روشن او برق می زند وقتی می گوید محمد من دانشجوی سال سوم پزشکی بود … آقای دکتر من از 13سالگی برای خدا به جبهه می رفت، او جبهه و خدمت به میهن و دفاع از مردم را همیشه در اولویت هر کاری می دانست، حتی یادم است که روز بعد از کنکور هم عازم جبهه شد چون می دانست که هم رزمان او عملیات مهمی در پیش دارند.

آن ها رفتند تا ما بمانیم تا ما راحت زندگی کنیم …فرمانده گروهان خیبر از گردان کمیل متولد 1346 بود و شهامت بی مثالی در رویارویی با دشمن داشت.هم سنگران جبهه و جنگ او هنوز خاطرات روزهای جنگ را با رشادت او به یاد دارند…

از بوی خوش بهاری که در این خانه نهفته است نمی توان دل کند…از زلال ناب ایمانی که در خشت خشت این بنا خاطره ساخته است نمی توان گذشت…از عشق خالصانه به معبود که از دنیا دل کند….خدایا چه مخلوقات بی نظیری داشته ای چه وارستگان بی ادعایی آفریده ای و چه خوب از پلیدی هرچه خاکی دنیا به مامن خود بردی….به حرمت و قداست نیت های پاکشان شفیع ما باش در صحرای محشر.






تمامی حقوق اين وب سايت متعلق به شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان می باشد