صفحه نخست ارتباط با ما ورود اعضا






شعر/ گرد غربت بر سر و روی همه عالم نشست

به مناسبت یبیست و ششمین سالروز ارتحال حضرت امام خمینی(ره) شعری از حجت الاسلام والمسلمین حمید پورعیسی، عضو هیات علمی دانشگاه گیلان تقدیم می گردد:         دست هـای بـی شـماری از قـلم افـتـاده انـد نـقـره فـامـان سیـه گـون از عـلم افـتـاده اند لـحـظه هـای رفـتـنت بر ما غبار غـم گرفت خـیـس بارانـیـم […]

کد خبر : 17038 | 7:22 ق.ظ | ۱۴ خرداد , ۱۳۹۴

به مناسبت یبیست و ششمین سالروز ارتحال حضرت امام خمینی(ره) شعری از حجت الاسلام والمسلمین حمید پورعیسی، عضو هیات علمی دانشگاه گیلان تقدیم می گردد:

 

پورعیسی11

 

 

 

دست هـای بـی شـماری از قـلم افـتـاده انـد

نـقـره فـامـان سیـه گـون از عـلم افـتـاده اند

لـحـظه هـای رفـتـنت بر ما غبار غـم گرفت

خـیـس بارانـیـم از غم غصه ها همدم گرفت

گرد غربت بر سـر و روی همه عالم نشست

قـطـره هـای بـی کـسی نم نم رخ آدم نشست

تن به کام مرگ دادی؛ لـیک او شرمنده بود

در پـس ایـن مـاجـرا هـر آرزویی مـرده بود

جـام مـسـتی از الست و از ازل سر داده ای

خط سـرخ عشق را یک درس دیگر داده ای

بـهـتـریـن فـریـاد را در حـنـجر آغازی شدی

در مـیـان عـالـم و آدم تـو یـک رازی شــدی

هـمـسـفـر بـا آسـمان گشتی در این خرداد ماه

هـمـره مـا شـد فـغـان و اشـک و هـم فریاد آه

حـنـجر مـا هـمـچو چشمی اشک را فریاد کرد

در دل دریـائـی مـا رفــتــنــت را یـاد  کــرد

ما پریشان در غم سوگت چه بی سامان شدیم

در فـراقـت مـبـتـلای درد بـی درمـان شـدیم

بـا عـلـی مـا اشـک ریزان در غم هـجران تو

ای ســفــر کـرده وجـود مـا هــمـه نـالان تـو

بــا عـلـی در غـربـتـیـم بـعـد تو ای پیر خمین

یـک اشـارت او نـمـایـد جـان فدایش عالمین

گـر چـه در بـازار دیـن هم کم فروشی می کنند

فـتـنه ارزان است اینجا ننگ کوشی می کنند

جـان فـدای نـائــب بـرحــق تــو روح خــدا

هــسـت مــا را مــقـتـدا و رهــبـر و جانم فدا

هــست مـا را او مـراد و رهـبـر و مـولا ولــی

او ودیـعـه از خـدا بـعـد از تـو آ سـیـد علی

چـون عـلی گـفـتـیم راز خود به چاه دردها

شـکـوه هـا داریـم از آن نـاکـسان، نامردها

فـتـنـه هـا کـردنـد ایـنـجـا نـاکسان نهروان

بـر جـبـیـن بسـتـنـد بـنـد دشمنی این خائنان

خـانـه سـوز درب مـولی بار دیگر قـد کشید

از حـطـب های مـنـافـق جزر را در مد کشید

خـواسـتـنـد دسـتان مولا را ببندند این زمان

مسـجدی سـازنـد از این فتنه ها در این مکان

دست هـاشان پرده دار دشمن خون خوار شـد

بـیـرقـان انـتـقام از انقلابت بر سر هر دار شـد

فـتـنـه جـویـان سـر زدند از متن دنیای کبود

مِـهـرهـاشـان در دل دشـمن سراسر گل نمود

درد خـاموشی گرفـتـند آن خواص بی بصیر

خـود پـسـنـدی و تـکـبـر گـشـت آنان را امیر

حال و روز بی بصیران یک مسیر تنگ شد

درک شان کوتاه و دلها تکه ای از سنگ شد

لـیـک ایـنـجـا سـرزمین روح مردان خداست

استـواری و صـلابـت  هم صفا و هم مـناست

پای بـنـد عـشـق مـولا بـوده ایـم تا ایـن زمان

لـیـک بـی عـشـق تـو خـاموشـیم تو با ما بمان

نیست مولامان «غریب» و بی نفر در این زمان        

پــای کـاریـم بـهـر فـرمـان تـا فـدای جـانـمان

 

۹۰/۳/۱۰

 






تمامی حقوق اين وب سايت متعلق به شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان می باشد